چندیست هر بهار میشکفد
بر شاخههای تازۀ زیتون، سنگ
دیگر نشان صلح نخواهم بود
این است حرف تازۀ زیتون: جنگ
دیریست سهم سینۀ ما تیر است
دیریست راهِ رفتنِ ما خار است
بیدارماندگانِ شبی تاریم
دار است حقّ گردنِ ما، دار است
زنجیر باز کرده و میآییم
با دستههای سینهزنی از راه
ما فوجِ بسملیم که در راهیم
ای تیغهای سر زده! بسمالله
یادش به خیر گفتۀ دریامَرد
کافیست سطل آبی اگر ریزیم
جز آبروی رفته چه خواهد ماند
امروز اگرکه سیل نیانگیزیم؟
محمدمهدی سیار
درباره این سایت