سویِ مجنون برسانید که لیلایی هست
ما شنیدیم در این شهر که آقایی هست
دورِ این خانه شلوغ است اگر جایی هست
دردمندیم و دلی خوش که مداوایی هست
شبِ عید است بیائید حنا بگذاریم
سر به خاکِ قدمِ مردِ دعا بگذاریم
تا پدر چشم به چشمانِ تو احیا دارد
پَرِ گَهوارهیِ تو روحِ مسیحا دارد
وَ حسن خیره به چشمانِ تو نجوا دارد
نوهیِ حضرت زهراست تماشا دارد
جلوهیِ نامِ علی بر تو مبارک بادا
سومین نامِ علی بر تو مبارک بادا
فطرسی آمده و از تو پَری میخواهد
از تو عیسیٰ نفسِ ناب تری میخواهد
یوسف از دستِ تو مژگانِ تری میخواهد
که غبارِ قدمت رُفتِگَری میخواهد
یا کریمیم و سرِ جادهیِ تو شیعه شدیم
ما کنارِ پرِ سجادهیِ تو شیعه شدیم
عشق وقتی به نهایت به نهایت برسد
تازه شاید که سَرَش بر کفِ پایَت برسد
چشمِ جبریل اگر سویِ عبایت برسد
نه محال است مقامش به گِدایَت برسد
حسن لطفی
درباره این سایت