چه خلوت خوشی دارد این گوشهی قشنگ!
باد از عطر علف، بیهوش
هوا از عیش آسمان، آبی
و ذهن روشن هیزم
که گرمِ گرم . از خیال جنگل افرا و صنوبر است.
.
چه بوی خوشی میآید از حواشی این پونهزار!
باید آنجا
آن دوردستِ کمی مانده به رود
باران باشد،
یک جادهی خیس نقرهپوش آنجا
پیچیدهی نم و نی
پر از نقش پای پرنده و آهوست
آنجا بادهای از شمال آمده
دارند رمههای سراسیمهی مه را
به جانب درههای پنج و نیم غروب میبرند!
.
و من که بدم میآید
این لحظه فقط شاعر باشم
دوستان دورِ جنگل صنوبر و افرا . دیر کردهاند،
چوبدست پیرمرد را برمیدارم
راه میافتم .
"سیدعلی صالحی"
درباره این سایت