ای که در مقــدم تـو بـاد صبــا گُل ریزد
شب میلاد تو عالم اگر عطـر آگیـن است
ای گُل سـرسبـد گلشـن زهـرا، جبـریل
فطـرس از مقـدم تو شکـر خـدا می گوید
خبـری گر ز جمـال تـو بـه یوسف بـرسد
هرکسی نقش ببنـدد به لبش نام حسین
ای بقـا یـافتـه دین از تو، به پاس قدمت
احتـرام حـرم از منـزلت و حُرمت توست
هـر زمـانی کـه بـه محـراب نیایش آئی
گلفروش چمن عشقی و غیر از تو چه کس
تُربت اطهـر و ایثـار تو از بس خوشبوست
می چکـد گر که ز چشمان «وفائی»اشکی
درباره این سایت